بایگانی ماهانه: ژانویه 2008

پولش مَطرح نیس دِداش فقط نِوارش باحال بشه !

ـــ دِداش نِوار سینه زنی دِری … نِوار نه سی دیشه ماخام ! ـــ سی دی کی ره مِخی دِداش ! واعظی خوبه ؟ ـــ واعظی کیه بابا ! نِگا دِداش راستش ما بچه های قِله اّبکویم ! ای بچه … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 44 دیدگاه

بره خودما گریه کن ننه !

ــ نِنه چره گریه مُکُنی ؟ ــ بره امام حسین نِنه جان ! بره مظلومیتش ! فردا حُسین ره موکوشَن نِنه ! ای الهی قربونِ لب تشنَت بُرم اقا جان ! ــ ای بابا …… نِنه جان ما خودما هَم گاز نِدرم … … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در کودک | 28 دیدگاه

کی گفته امام حسین فقط مال شماهاست ؟

کی گفته امام حسین فقط مال شماست ؟ اگه همه چی رو از ما گرفتین امام حسین رو که نمیتونین بگیرین ! اقا من دوست دارم موهام رو ژل بزنم سیخ سیخ کنم برم عزاداری …! حرفیه ؟ چرا شما … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 41 دیدگاه

اینو گفتم که نگی نگفتی اقا … !

اقا اینروزا بیشتر از اینکه دلمون با تو باشه ظاهرمون با تویه اقا ! پشت شیشه ماشینمون با رنگ قرمز نوشتیم یا حسین قربون لب تشنه ات برم ! دورو برش هم رنگ قرمز پاش پاش کردیم که دل بیشتر کباب بشه … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 10 دیدگاه

جماعت سورچی و اداب نذری گرفتن در محرم !

 روز تاسوعا و عاشورا توی مشهد نذری و خیرات فراوونه ! اگه محرم توی تابستون باشه بساط انواع شربت برپاست ! از زعفرونی بگیر تا شربت بیدمشک و خاکشیر و گلاب … جدیدا هم از این سن ایچ ها و پودر … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 14 دیدگاه

قورباغه و مار … !

عملیات کربلای پنج پای فرمانده گروهانمون ترکش خورد … به پشت خط که انتقالش دادن پای راستش رو از بالای زانو قطع کردن ! خیلی حالم گرفته شد … روحیه مو از دست دادم … میترسیدم ! خدا وکیلی اونقدر … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در خاطرات | 18 دیدگاه

شراب ناب و نماز شب !

 گردان ما یک گردان زرهی عملیاتی متعلق به سپاه بود …یعنی وظیفه خط نگهداری نداشت ! هر کجای مرز که میخواست عملیات بشه تانک ها رو سوار کمر شکن میکردیم و یا علی ! عملیات هم که تموم میشد خط رو … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در خاطرات | 47 دیدگاه

غار رستم … !

شب که میشد اتش خمپاره دشمن همه رو کلافه میکرد ! نفر بر زرهی رو زده بودیم بغل دیواره یک تپه سنگی و چهار نفری توش میخوابیدیم … یکی از سربازای جیرفتی اسمش رستم بود و بر عکس اسمش خیلی ترسو ! هرخمپاره که صداش میومد چشماش … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در خاطرات | 3 دیدگاه

غم نون ….غصه خرجی !

   تمام سرمایه پیرمرد داخل یه جعبه کوچک بود ! چند بسته سیگار و کبریت و فال حافظ … جلو رفتم و بهش گفتم عمو جان یه فال بده ببینم … فال رو که گرفتم ازش پرسیدم چند سالته عمو … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 23 دیدگاه