بایگانی ماهانه: دسامبر 2007

میشه بری خدای یکی دیگه بشی ؟

اهای خدای مهربون …. بازم منم ! همون کوچولوی کم زبون ! راستش امروز دوتا دروغ گفتم به مامانی … اولیش ازم پرسید وقتی رفتی دسشویی جیش کردی دستاتو با صابون شستی یا نه ؟ گفتم اره مامان جون شستم ….اونوخ اومد دستامو … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در کودک | 15 دیدگاه

تُخم سَگه مادر قهوه کو مُوز ؟

بیرون مغازه ایستاده بودم که دیدم یه پسره از بساط میوه فروشی همسایه یه موز کند و الفرار ! صاحب میوه فروش داد زد ای دزد و دوید دنبال پسره … منم دویدم ! یه صدمتری که دویدیم میوه فروش … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 13 دیدگاه

شله دادن کاندیداهای نمایندگی مجلس فقط برای امام حسین !

شله یک غذای سنتیه که شامل حبوبات و ادویه همراه با گوشت گوسفنده و معمولا در ایام مذهبی مثل ماه محرم درست میشه ! فرق شله با غذاهای دیگه اینه که مثلا اگر فردا ظهر میخوان شله بدن باید دیگهای شله رو … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 10 دیدگاه

چرا هیچ کس اشکای منو نمیبینه پس ؟

 وقتی من گریه میکنم مامانی جونم بهم میگه : کوفت ! چه مرگته باز ! خفه میشی یا بیام خفت کنم ! اما وقتی این نی نی بی ادب عر میزنه مامانی صداشو نازک میکنه هی بهش میگه :چیه الهی قربونت بشم … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در کودک | 10 دیدگاه

زن حسابی کی خودته گفت ؟ مو دخترته ماخام !

پیرمرد بنگاهی شصت سال رو راحت داشت …. شال سیدی و جای مهر روی پیشونی قیافه ظاهر الصلاحی بهش داده بود … مخصوصا تسبیحی که تند تند میچرخوند و زیر لب ذکر میگفت…! در بنگاه که باز شد صاحب بنگاه … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 7 دیدگاه

الهی خیر بیبینی ای شب چله مادر !

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 19 دیدگاه

دکتر شیخ …. دکتری که شیخ نبود !

                                بچه که بودم هر موقع مریض میشدم مادرم دستمو میگرفت میبرد پیش دکتر شیخ … خدا بیامرز صدای خش داری داشت و خیلی مهربون بود ! روی میزش یه کاسه شکلات عسلی بود و قبل از معاینه به بچه های … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 19 دیدگاه

زنده باشی جناب سرهنگ !

کنار خیابون ایستاده بودم که دیدم یه عقب مانده ذهنی که اب دهنش کش اومده بود و ظاهر نامناسب و کثیفی داشت به هر کسی که میرسه با زبون بی زبونی ازش میخواد دگمه بالای پیراهنش رو ببنده ! اما … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 4 دیدگاه

سفارش استخدام !

روزی طلبه ای نزد مدرس امد و از او خواست توصیه نامه ای به وزیر معارف بنویسد تا او را استخدام کند . مدرس روی یک قطعه کاغذ نوشت : اقای وزیر معارف حامل نامه یکی از دزدان است و قصد … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در سیاست | 10 دیدگاه

دیگه هیچوقت دلم نمیخواد ببینمت اقا پلیسه … هیچوقت !

مامانی جونم همیشه بهم میگفت اگه یه وخ تو خیابون گم شدی برو پهلوی اقا پلیسه بهش بگو ! بابا جونم همیشه بهم میگفت از خیابون که خواستی رد بشی از اقا پلیسه کمک بگیر ! تو مهد کودکمون همیشه این … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در کودک | 21 دیدگاه