بایگانی ماهانه: آوریل 2008

عشق اسلحه …!

اوایل انقلاب برای اولین بار یه شب رفتم پایگاه بسیج … شب به سر گشت یه کلاش دادند و به بقیه هم ام یک و رفتیم گشت شبانه ! اخ که تو سن چهارده سالگی چه کیفی داشت اسلحه دست گرفتن … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 16 دیدگاه

حتی باغبون نفهمید که چه افتی به من زد …!

خیلی از خودی ها هی فرهنگ غرب و کشور های اروپایی رو  تو سر ما میزنن و میگن ماها بی فرهنگیم و هر چی ایده ال هست توی کشور های غربی و اروپاییه ! همین چند وقت پیش که یه دانشجوی ایرانی سینه … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 16 دیدگاه

نِگا چی توت فرنگیای خوبی !

ـــ نِگا چی توت فِرنگیای خوبی ! کو واستا نِنه بیبینُم کیلو چَنده برات بخرُم بُخوری ! ـــ حاج اقا توت فِرنگیا کیلو چَنده ؟ ـــ سه تومن حاج خانم ! ـــ سه هزار تومن ؟! ـــ ها مادر ! ـــ خاک … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 18 دیدگاه

شلاق اعمال قانون برتن دلفین های بیچاره !

چند روز پیش مسیح علی نژاد در مقاله ای مردم رو به دلفین های گرسنه ای تشبیه کرده بود که از سر گرسنگی و احتیاج اواز سر داده و در سفر های استانی به دور رییس جمهور میگردند ! این تشبیه ادم ها به … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 16 دیدگاه

منبر های الکی و منبری های خطری !

 بعضی از منبری های ما کلمه نمیدانم رو کسر شان خود میدونن و لذا در باره هر چیزی اظهار نظر میکنن ! از سیاست خارجی و اقتصاد و علم طب گرفته تا اعمال شب زفاف ….. و کلماتی عین حرام است ! … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 29 دیدگاه

افتابه لگن هفت دست ! شام و ناهار هیچی …!

یه عده از ماها فقط عادت کردیم به گذشته افتخار کنیم ! هی باد به غبغبمون بندازیم و بگیم ایرانی ها ال کردن …! ایرانی ها بل کردن … ! هی از داریوش و کورش و خشایارشا بگیم ! هی به فردوسی … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | برچسب‌خورده با , , | 23 دیدگاه

به چی باید افتخار کنم !

وقتی که میبینم یک خانم بیمار کلیوی در حالی که گریه میکنه میگه : حالا باید برای دارو گدایی کنیم چون توان پرداخت ماهیانه دویست و پنجاه هزار تومن هزینه داروی ساندیمون خارجی رو نداره و دولت سوبسید این دارو رو قطع کرده … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 34 دیدگاه

عرق فروشی و مرکز فروش داروهای جنسی !

توی دارو خونه یه دکتر اشنا نشسته بودم و اقای دکتر هم داشت مشتری ها رو جواب میداد … طوری نشسته بودم که مشتری ها من رو نمیدیدن اما من از توی اینه اونها رو میدیدم ! یه اقایی وارد شد … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 64 دیدگاه