بایگانی نویسنده‌ها: مسعود مشهدی

ميخوام برم كوه … كدوم كوه؟ همون كوهي كه ….

ميخوام يه اب و هوايي تازه كنم! تصميم دارم برم ييلاق اون كلبه بالاي كوه! ميخوام لنگام رو دراز كنم لم بدم تو سبزه ها جلوي افتاب! اگه اب و هواش بسازه ديگه بعيد ميدونم برگردم اينجا! هر كي دلش خواست … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 25 دیدگاه

تلویزیون سياه سفيد محله ما …!

از هَمو بچگی عاشق تلویزیون بودُم اما بابام نِمیخرید که! دلش خوش بود به یک رادیوی لامپی تلفنکن که شبا داستان شب ره گوش مِکرد باهاش! بابای هاشم اینا با سلام و صلوات یک تلویزیون ارتي اي قسطي خریده بود! … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در خاطرات | 23 دیدگاه

عروس تعریفی گوزو از کار دراومد!

کارخونه و ماشین و زمین و همه چیمون رو دادیم اما بازم بدهکار شدیم! بد جوری ورشکست شده بودیم! شریکم ارثیه پدریش رو فروخت و بدهیش رو داد … اما من شبانه فرار کردم به شهر غربت … شمالی های مهمون … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه, خاطرات | 37 دیدگاه

اقاجان گه کاری رو نمیشه ماست مالی کرد!

در حالی که هنوز تکذیبیه دانشگاه اکسفورد در مورد اعطا مدرک دکترا به اقای علی کردان روی سایت این دانشگاهه یک منبع اگاه دولتی در مصاحبه با خبرگزاری مهر اظهار داشته که: ما برای تایید اینکه مدرک دکترای اقای کردان اصل است … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 39 دیدگاه

افغان ها انسانهایی خون گرم و مهمان نواز هستند.

چند ماه قبل برای اولین بار به منزل دوستان خانوادگی یکی از اقوام که افغان بودند دعوت شدیم! اگر بگم ذهنیت من نسبت به افغان ها خیلی خوب بود دروغ گفتم چون تصویری که در ذهن من از افغان و … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 28 دیدگاه

سفارت ایران در دوبی و پیشنهاد توکل به خدا…!

معمولا هر کسی در کشوری غریب براش مشکلی پیش میاد به سفارتخانه کشور خودش مراجعه میکنه تا کاری براش انجام بدن … دوستی از دوبی ایمیلی بهم زده و جریانی رو تعریف کرده که باعث تاسفه! ایشون نوشتن چند وقت … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 29 دیدگاه

خَره تو کی مِخی کاسب بری!

او قِدیما تابستون که مِشُد اگه تجدیدی نداشتُم زود یک کاسبی رامِنداختُم! یا با کاغذ رنگی و لوخ و سوزن میخی فرفرک درست مِکردُم تو خیابون به بچه ها مِفروختُم یا یک جعبه مِذاشتُم جلوم گندم شادانه؛ ارد نخودچیُ ازی ات و … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در کودک | 41 دیدگاه

اداره گذرنامه و کنیز حاج باقر …!

یه چند وقت پیش برای دخترم لپ لپ ( سُک سُک ) خریدم … وقتی اومدم خونه دیدم مهمون داریم … لپ لپ رو به دخترم دادم رفت توی اتاقش و با خوشحالی بازش کرد! جایزه توش یه روسری بود که … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 30 دیدگاه

مشهد و شب های چراغ برات …!

الان دارم از بهشت رضا میام … مشهدی ها سه شب مانده به شب نیمه شعبان را شب های چراغ برات میگن! شب های چراغ برات اختصاص به مردگان داره و شب پانزدهم شعبان هم عید زنده هاست! در این … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 20 دیدگاه

عَلاف نکن مِردُمه عِشقی!

دوست محترممون از وبلاگ با تو میگویم لطف نموده و بنده رو دعوت به بازی وبلاگی بازی با مرگ کرده و خواسته سه تا خاطره تعریف کنم که در رابطه با مرگ باشه! کاش به یک بازی دعوت میشدم که از … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در جامعه | 60 دیدگاه